همه او را نیک می‎‎‎‎‎‎شناسیم، فردی دلسوز و مهربان و معلمی خوش اخلاق و خوش برخورد که لازمه معلمی اخلاق نیکوست و صبر و متانت و از همه مهم‎‎‎‎‎‎تر استادی فاضل و دانشمند و بی ادعا که مردان بزرگ همواره بی ادعا و بی توقع هستند.

 بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افق‎‎‎‎‎های باز نسبت داشت، سیمایی به‌ظاهر جدی داشت، قرص و محکم و استوار ولی آرام و ساکت بود و چندان خنده‌ای از رخسارش پیدا نبود ولی مهرورزی و عطوفت در جان و دلش مستور بود، چشمانی روشن داشت که در زیر لبه‌ آن کلاه کپش رخ‌ و رویی مهربان می‌گرفت.

گام به آهستگی می‌پیمود و چندان اهل شتاب نبود، چندان اهل حرف و حدیث نبود و کمتر سخن می‌گفت، کمتر زبان باز می‌کرد به حرف بسیار، زبان، بیشتر در کام می‌گرفت، زبان در اختیار اراده‌ خویش داشت، به گزافه سخن نمی‌گفت، به اندازه‌ ضرورت زبان به سخن گفتن می‌گشود.

از تعریف و تمجید کسی چندان به وجد و اشتیاق نمی‌آمد، حساب کار خویش را داشت و گویی آن‌چنان از خویشتن خویش حساب‌کشی می‌کرد که به دام تمجید دیگری گرفتار نشود.

نه به ذوق‌زدگی دفعی گرفتار بود و نه اهل غم و غصه، انگاری به سازوکار دنیا آن‌چنان آگاه بود که به اندک خوشی‌ به وجد آنچنانی پر و بال نگشاید و یا به گرفتاری اندکی، سر در لاک خود نگیرد.

اهل طمانینه و آرامش بود و از سر و رویش همه آرامش بود که می‌بارید، از اضطراب و سرآسیمگی به‌دور بود و به خشم و غضب گرفتار نمی‌شد، به تندی و فریاد، صدایش را بالا نمی‌برد و اهل قیل و قال و جار و جنجال نبود.

او همیشه به تعادل و اعتدال رفتار می‌کرد و این اعتدال در همه‌ سیر و سلوک چندین ساعته‌ مدیریتش بر بالای سر ما هویدا بود؛ که از صبح علی‌الطلوع تا نه فقط غروب شبانگاهی که در وقت ضرورت تا پاسی از شب هم در دبیرستان حضور داشت.

مدیریتش از جنس الدرم بلدرم نبود، به سختگیری بی‌خود و بی‌جهت عادت نداشت و حضورش به بروز و نمایش جلز و ولز نمی‌کرد، حضور او در دبیرستان شبانه‌روزی آزادگان از سر شوق به کارش بود، از سر درد بود، از سر وظیفه‌شناسی به تمام معنا بود.

از آن‌هایی نبود که چون بر مصدر مدیریت این‌چنینی برسند؛ انگاری که لباس شمر به تن کرده باشند، انگاری که حیات و ممات دانش‌آموزان زیر دستشان را شش‌دانگ سپرده باشند به ید باکفایت آن‌ها؛ که آن روزگار از این‌گونه مدیران هم کم نداشت؛ که اشک دانش‌آموزان زیردست‌شان را درمی‌آوردند به دار و درفش‌شان، به قرار و قاعده‌ من‌درآوردی عصر حجرشان؛ که دبیرستان را انگاری که به هیئت پادگان درمی‌آوردند و سر و شکل دانش‌آموزان را حتی در نما و نمود سربازی می‌طلبیدند.

و نظم و انظباط را در سختگیری بر روح و روان دانش‌آموزان درک و فهم می‌کردند و هرگونه خنده و مهر بر حال‌ و‌ روز دانش‌آموزان زیردست خود را بیرون از چارچوب سفت و سخت فهم نظم و انظباط خیالاتی خود می‌دانستند.

او اصلا و ابدا که در این مسیر نبود و با این افق‌ها هیچ نسبت و انسی نداشت؛ که انسان را می‌فهمید و چنان ارج و قربی برای انسان قائل بود که خود را مخیر به دار و درفش کردن آن‌ها نداند، که خواب و خوراک را بر آن‌ها حرام کند.

حتی اگر در جایگاه مدیریت یک مدرسه شبانه‌روزی می‌نشانندش، که روز و شب و خورد و خوراک و خواب و درس و مشق آنان را باید که مدیریت می‌کرد، انگاری که همه ساحات وجود و هستی دانش‌آموزان را در اختیار او گذاشته باشند.

او محتاط‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎تر از این‌ها بود در رفتار و سکنات خویش که بدین کج‌راهه‌ها طی طریق کند، او در افق‌های باز سیر و سلوک می‌کرد و اگرچه آدمی کاملا مذهبی بود ولی هیچ با دگم و سرسختی بی‌خود و بی‌جهت نسبت و اختی نداشت. انگاری از مذهب و دین همان عصاره‌اش را در خاطر عجین کرده بود که همان مراعات حال دل آدمی بود.

در همه‌حال صبح علی‌الطلوع در دبیرستان حاضر بود، حتما سری به خوابگاه می‌زد، چند وقت یک‌باری شاید اتاق‌ها را یک به یک نظاره هم می‌کرد تا بچه‌ها را از جهت رعایت نظافت و یا که نکات ایمنی گوشزد کند و این نظارت‌ها هیچ‌وقت به‌حالت نظامی‌وار خشک درنیامد؛ که او از خشک‌مابی نظامی‌وار تهی بود و دانش‌آموزان را در هیبت سرباز نمی‌دید که هیچ؛ بل که همه را شاید در چشم بچه‌های خود می‌دید که در دوری و دیری از خانواده باید که مواظبشان باشد.

حال و احوالی از بچه‌ها بپرسد، نگاهی از سر پدری به حال و روزشان بیاندازد شاید از چهره‌شان چیزی بخواند از موجبات نگرانی و یا که تکدر خاطرشان، این همه را به ریز نگاهی حتما باید زیر چشم داشته می‌بود.

با بچه‌ها به مزاح و خنده سر گفت‌وگو را باز می‌کرد تا شاید درد دلشان را با او واگویه کنند و به صمیمیت با آن‌ها سخن می‌گفت و به گرمی، اگر هم بی‌ادبی در بچه‌ها سراغ می‌دید نه به خشونت که به اخلاق پدری خود آن‌را رفع و رجوع می‌کرد.

تا موعد و ساعت صف‌بندی و مراسم صبحگاهی برسد؛ او حتما هر آنچه را باید را از زیرنظر گذرانده بود از خوابگاه و آشپزخانه و حیاط. سر مراسم صبحگاهی هم، هر آن‌چه نیاز به تذکر داشت به جهت بازدید صبحگاهی که از کل دبیرستان انجام داده بود؛ به زبان ملاحظه و نرم‌خویی بدین‌گونه سخن آغاز می‌کرد که:«اسراف نکنید! گناه دارد. تلف نکنید اوقاتتان را که گناه دارد.».

و این زبان و لحن، از امر و نهی متداول و مرسوم که نیشتری بر جان مخاطب باشد؛ بری بود او این همه را به زبان پدری بر ما می‌گفت و از آن الدرم بلدرم مدیروار در لحن و کلامش نبود.

زبان به شکل خلوت خویش باز می‌کرد، انگاری که با خود و خویش هم بدین سبک و بدین سیاق ره می‌پیمود و همان را در کار پرورش دانش‌آموزان هم به کار می‌بست، سختی بی‌خود نمی‌گرفت بر دانش‌آموزان و آن‌ها را چون موجوداتی برای امر و نهی خود نمی‌خواست امری و نهی اگرهم در کارش بود به الزام و ضرورت مدیریت کارها بود تا کار و بار دانش‌آموزان سامان بگیرد و نه این‌که دق دلی او از خودخواهی خویش التیام یابد.

عصر هنگام نیز دیرتر از دیگران دبیرستان را ترک می‌کرد انگاری تا مطمئن نمی‌شد از گردش درست-درمان امورات دانش‌آموزان، دبیرستان را ترک نمی‌کرد؛ که دبیرستان شبانه‌روزی بود و دانش‌آموزان از روستاها و از اینجا و آنجای دور از مرکز شهر روی بدان‌جا آورده بودند و شب و روزشان را در دبیرستان شبانه‌روزی آزادگان سر می‌کردند.

روزشان را باید مدیریت می‌کرد که درس و مشقشان  را طبق برنامه پیش ببرد؛ چه به چیدمان معلم‌ها و کیفیت تدریسشان و چه به تدبیر در نظم و انظباط آن‌ها. امورات گذران شبانه‌ دانش‌آموزان را هم باید تدبیر می‌کرد تا آن‌ها در رضایت‌خاطر زندگیشان را دور از خانواده در دبیرستان سرکنند.

جناب اصلانی در خاطر ما که دانش‌آموزانش بودیم؛ به نشان مهر و مودت نشسته است خاطر و رنگ و نشان یاد او، از پس این همه سال چون نسیم خنکایی در دلمان جان می‌گیرد.

یاد جناب اصلانی، آدمی را به رعایت حال انسانی امیدوارتر می‌کند امید از اینکه در این زمانه‌ فقر از هرگونه اخلاقیاتی، کسانی چون او بوده و هستند که یادآوری شخصیت و منش آن‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎ها حال آدمی را خوب می‌کند و از دچار شدن به یأس اندکی نجات می‌دهد؛ هر کجا هست خدایا به سلامت دارش!

نویسنده: افشین حکیمیان

 

 

لینک کوتاه: khalkhalim.com/d59d2

 

 

اینجـــــــا تبلیغات کنید و در تمامــــــی صفحات دیده شوید

 

 

نظرات (0)

امتیاز 0 خارج از 5 بر اساس 0 رای
هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان
Rate this post:
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
برچسب ها: